چه زیباست معشوقه ی کرمهای خاکی بودن در غم سرای مرگ ، زیرا معشوقه ی آدمیان بودن چیزی ندارد جز دل شکستن در رهگذر خاطرات .
در بهار زندگی احساس پیری میکنم ، با همه ی آزادگی فکر اسیری میکنم ، بس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب ، بعد از این با کودک دل سختگیری میکنم .
تو هدیه ی الهی از سوی خداوندی برای سینه ی پر درد من ، عطر وجودت را برای شفا می بویم .
گرچه دوری ز برم همسفر جان منی ، قطره اشکی در دیده ی گریان منی ، این مپندار که یادت برود از نظرم ، خاطرت جمع که در قلب پریشان منی .
نظرات شما عزیزان: